شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۸ مطلب با موضوع «یغما گلرویی» ثبت شده است

آنتیک فروشی _ یغما گلرویی

ـ این‌ مجسّمه‌ی‌ عاج‌ خیلی‌ قشنگه‌ ! نه‌؟

 

ـ آره‌ ! قشنگه‌ !

وقتی‌ ندونی‌ عاجش‌

مال‌ِ بزرگ‌ترین‌ فیل‌ِ کنگو بوده‌ ،

وقتی‌ ندونی‌ شیکارچیا

گولّه‌ی‌ اوّل‌ُ تو چشم‌ِ فیلی‌ که‌ صاحبش‌ بوده‌ خالی‌ کردن‌ ،

وقتی‌ ندونی‌ بچّه‌ی‌ اون‌ فیل‌

خرطوم‌ِ کوچیکش‌ُ رو صورت‌ِ خونی‌ِ پدرش‌ کشیده‌ وُ

یه‌ قطره‌ اشک‌ از چشای‌ خاکستریش‌ سُر خورده‌ پایین ،

وقتی‌ ندونی‌ که‌ جُفتش‌

اون‌قدر پای‌ نعشش‌ ضجّه‌ زده‌

که‌ خودشم‌ مُرده‌...

اون‌ وقته‌ که‌ این‌ مجسّمه‌ عاج‌

خیلی‌ قشنگ‌ به‌ نظر میاد !

خیلی‌ قشنگ‌...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

نقل _ یغما گلرویی

بعضیا می‌گن‌ ،

شبا تو پایین‌ مایینای‌ شهر

می‌شه‌ اصغر قاتل‌ُ دید که‌ تو کوچه‌ها پَرسه‌ می‌زنه‌ !

یه‌ حلب‌ نفت‌ این‌ دستش‌ُ

یه‌ قوطی‌ کبریت‌ اون‌ دستش‌ !

می‌گن‌ یه‌ حلقه‌ی‌ نور دور تا دورِ سَرِش‌ داره‌ ،

عینهو بُشقاب‌ پَرَنده‌ !

نقله‌ که‌ عمو عزراییل‌ مُرده‌ وُ

زحمتش‌ اُفتاده‌ گردن‌ِ این‌ بابا !

از همین‌ِ که‌ دیگه‌ هیشکی‌ خنده‌ به‌ لَب‌ نمی‌میره‌ !

از همین‌ِ که‌ صُب‌ به‌ صُب‌ ،

سپورا بیش‌تَر از آشغال‌ جنازه‌ از اون‌ کوچه‌ها جَم‌ می‌کنن‌ !

از همین‌ِ که‌ نون‌ِ مُرده‌شور‌ تو روغنه‌ !

از همین‌ِ که‌ همین‌ِ روزگارمون‌ !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

التماست نمی کنم... _ یغما گلرویی

التماست نمی کنم 

هرگز گمان نکن که این واژه را 

در وادی آوازهای من خواهی شنید 

تنها می نویسم بیا 

بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر 

نگاه کن 

ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است 

اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود 

ساعتی پیش 

این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم 

حال هم 

به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم 

بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست 

تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی 

اما 

تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین 

بیا و امشب را 

بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش 

مگر چه می شود 

یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟ 

ها ؟ 

چه می شود ؟ 

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

دیوار _ یغما گلرویی

«همیشه می خواستم تاریخِ معاصر اینِ سرزمین را در ترانه یی خلاصه کنم و به گمانم در ترانه ی «دیوار» تا حدی به این خواسته نزدیک شدم...»

 

 

دیوارِ کوچه‌ی‌ ما هم‌سن‌ُ سالمونه‌ !

اون‌ سرگذشت‌ِ نسل‌ِ خاکسترُ می‌دونه‌ !

 

ما آرزوهامون‌ُ رو آجراش‌ نوشتیم‌ !

گفتیم‌ که‌ تو جهنم‌ دنبال‌ِ یه‌ بهشتیم‌ !

 

تو بچه‌گی‌ نوشتیم‌ : یا مرگ‌ یا مصدق‌ !

نفت‌ُ ترانه‌ کردیم‌ ، ما بچه‌های‌ عاشق‌ !

 

تو فصل‌ِ نوجوونی‌ داس‌ُ چکش‌ کشیدیم‌ !

اعدامِ زنبقا ر ُ با داس‌ِ حیله‌ دیدیم‌ !

 

فصل‌ِ جوونی‌ِ ما دیوارِ خسته‌ی‌ سَرد ،

پیراهن‌ِ قشنگ‌ِ شب‌نامه‌ رُ به‌ تن‌ کرد !

 

از آسمون‌ صدای‌ بال‌ِ کبوتر اومد !

تقویم‌ِ خون‌ ورق‌ خورد ! گفتن‌ قُرُق‌ سَر اومد !

 

امّا نشد رهایی‌ شعری‌ بشه‌ رو دیوار !

ما جنگُ دوره کردیم تو بُهت‌ِ دودُ رگبار !

 

وقتی‌ شقیقه‌هامون‌ جوگندمی‌ شد آخر ،

تو آسیاب‌ِ صبرِ اون‌ جنگ‌ِ نابرابر !

 

دیوارِ کوچه‌ زخمی‌ از خنجرِ بلا بود !

شعرای‌ یادگاریش‌ با اشک‌ِ مادرا بود !

 

اون‌ زخما رُ پوشوندن‌ با رنگ‌ُ ننگ‌ُ انکار !

گفتن‌ : نوشتن‌ از عشق‌ ممنوعه‌ روی‌ دیوار !

 

ما پا به‌ پای‌ دیوار ویرون‌ شدیم‌ ، تکیدیم‌ !

حرفای‌ قلبمون‌ُ رو آجراش‌ ندیدیم‌ !

 

حالا دیگه‌ رو دیوار چیزی‌ نمونده‌ باقی‌ ،

جز آگهی‌ِ مرگ‌ِ هم‌کوچه‌های‌ یاغی‌ !

هم کوچه های یاغی !

هم کوچه های یاغی !

چیزی نمونده باقی !

چیزی نمونده باقی !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تو دشمنِ من نیستی! _ یغما گلرویی

تو دشمنِ من نیستی!

هرچند پیرمردهای نیمکت‌نشینِ پارک

هنوز با شنیدنِ نامِ «مصدق» بغض می‌کنند

و بمب‌هایی خردلی که «صدام»

بر «پیرانشهر» و «شلمچه» می‌ریخت

عبارتِ MADE IN U.S.A بر خود داشتند؛


با این‌که سرخ‌پوستانت همچنان

برای فراموش کردنِ کشتارِ اجدادشان می‌نوشند

و «جان‌وین» باز هم بر پرده‌های هالیوود

از سلاخیِ آپاچی‌ها قهرمان می‌شود؛

اگر چه دستِ «لوترکینگ»

-با انگشتِ میانیِ برافراخته به سمتِ «اوباما» -

از خاک بیرون مانده است،

مادرانِ «ناکازاکی» باز هم

کودکان دو سر به دنیا می‌آورند،

در «سایگون»

بجای فحش به یگ‌دیگر «یانکی» می‌گویند

و «پینوشه» در شبِ کودتا

گیلاسش را به گیلاسِ «کیسینجر» زده بود...

باز هم تو دشمنِ من نیستی!

چرا که سال‌ها پیش

در کودکی مُرده‌ام

و کودکان

معنای کلمه‌ی «دشمن» را نمی‌دانند.

کودکی سه ساله‌ام که چشم‌های سیاهش

تاابد مانندِ مدالِ لیاقت

بر سینه‌ی «ویلیام راجرز» تاب خواهند خورد!


گوشت‌های تنم را ماهیان خوردند،

و استخوان‌هایم هرازگاهی

در تورِ ماهی‌گیرانِ جنوب گیر می‌کنند.

«مرگ» مجبورت می‌کند

که فراموش کنی

و ببخشی...

 

من مسافر کوچکِ هواپیمایی بودم

که بالای «خلیج فارس»

موشک خورد. 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد