گرسنه ایم ولی داس های خونی با

سکوت مزرعه ها جور درنمی آید

گرسنه ایم ولی گندمی که کاشته ایم

به خواب رفته و با زور در نمی آید

ولی پیامبری نیست، بخت مرده ی ما

بدون معجزه از گور در نمی آید


هزار مشت به پا خاسته ست در تاریخ

ولی برای شکستن، فشار می خواهیم

تمام شهر پر از مغزهای معترض است

برای این همه سر، چوب دار می خواهیم

نه خاک مطمئنی که بایستیم به پاش

نه ساک پر شده! ... راه فرار می خواهیم


که سوزنی که لبان تو را به هم می دوخت

سرش از آن ور دیوار چین در آمده است

که پشت پای کسی که به راه افتادیم

قدم قدم فقط از خاک، مین در آمده است

بفهم! زندگی ات حاصل تجاوز بود

دمار ِ مادر ِ این سرزمین درآمده است!


بغل بگیر تن ِ گرم و خیس ِ مادر را

اگرچه بوی کپک مانده لای پستان هاش

بغل بگیرش و گم شو که چشم های کسی

مدام خیره شده در کشاکش ِ ران هاش

فرار کن همه ی سال های عمرت را

فرار... تا ته ِ بن بستی ِ خیابان هاش...