شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

شعر "دست بردار" از احمد شاملو

دست بردار ازین هیکلِ غم

که ز ویرانیِ خویش است آباد.

دست بردار که تاریکم و سرد

چون فرومرده چراغ از دَمِ باد.

دست بردار، ز تو در عجبم

به دَرِ بسته چه می‌کوبی سر.

نیست، می‌دانی، در خانه کسی

سر فرومی‌کوبی باز به در.

زنده، این‌گونه به غم

خفته‌ام در تابوت.

حرف‌ها دارم در دل

می‌گزم لب به‌سکوت.

دست بردار که گر خاموشم

با لبم هر نفسی فریاد است.

به نظر هر شب و روزم سالی‌ست

گرچه خود عمر به چشمم باد است.

رانده‌اَندَم همه از درگهِ خویش.

پای پُرآبله، لب پُرافسوس

می‌کشم پای بر این جاده‌ی پرت

می‌زنم گام بر این راهِ عبوس.

پای پُرآبله دل پُراندوه

از رهی می‌گذرم سر در خویش

می‌خزد هیکلِ من از دنبال

می‌دود سایه‌ی من پیشاپیش.

می‌روم با رهِ خود

سر فرو، چهره به‌هم.

با کس‌ام کاری نیست

سد چه بندی به رهم؟

دست بردار! چه سود آید بار

از چراغی که نه گرماش و نه نور؟

چه امید از دلِ تاریکِ کسی

که نهادندش سر زنده به گور؟

می‌روم یکه به راهی مطرود

که فرو رفته به آفاقِ سیاه.

دست بردار ازین عابرِ مست

یک طرف شو، منشین بر سرِ راه!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "زندگی درد قشنگیست که جریان دارد" از علی صفری

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

 

زندگی درد قشنگیست، بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

 

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! 

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!

 

خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

 

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد

 

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد

 

"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست" از فریدون مشیری

ای بینوا که فقر تو تنها گناه توست

در گوشه ای بمیر که این راه راه توست

این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست

وین رخت پاره دشمن حال تباه توست

در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر

جان میدهی و مرگ تو تنها پناه توست

باور مکن که در دلشان میکند اثر

این قصه های تلخ که در اشک و آه توست

اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه توست

در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا

این شعله های خشم که در هر نگاه توست

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "بینی و بین الله! شبها خواب داری؟" از علی صفری

اصلاٌ چه فرقی می کند وقتی نباشی

رنگ غزل زرد است یا سرخ یواشی

 

دل تنگ و کوچولو شده... هی کوچکش کن

آخر چگونه توی قلبم باز جاشی

 

یاد تو ناخن می کشد بر روی احساس

انگار داری لحظه ها را می خراشی

 

گلبرگ های زندگی پرپر شده... های!

داری کنارش ساقه ها را می تراشی

 

کانون گرم عشقمان پاشید از هم

دلواپسم، کاری بکن! سعیی... تلاشی...

 

بینی و بین الله! شبها خواب داری؟

اصلا ولش کن لعنتی... خوشبخت باشی...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

دکلمه "اتوبوسی که نیامد" از احسان افشاری

آسمان تار، زمین تور، خیابان تیر است
آه این بیشه قدم‌گاهِ کدامین شیر است

من کجا با که قراری ابدی داشته‌ام
درِ تابوتِ تو را پنجره انگاشته‌ام

کِی کلاه از سرم افتاد زمستان آمد
کِی دو تا ابر به هم خورد که باران آمد

من کجا دست به یالِ تو زدم سنگ شدم
کِی قلم دستِ تو افتاد که من رنگ شدم

چتر با یادِ تو ساییدم و باران آمد
با تو از بادنما گفتم و طوفان آمد

آمدی نعشِ غزل‌باخته را جان بدهی؟
جنگلِ سوخته را وعده‌ی باران بدهی؟

هر کجا راه زدم صورتِ او را دیدم
در خودم چاه زدم صورتِ او را دیدم

نم شدی، رود شدی، آتشِ نمرود شدی
آن‌ورِ قوسِ رصدخانه‌ی من دود شدی

ایستادی خفه شد نایِ بیابانیِ من
راه رفتی عرق افتاد به پیشانی‌ِ من

خوشه‌ی انگوری و انگور نمی‌دانی چیست
مو برآشفتی و منصور نمی‌دانی چیست

تو عسل می‌خوری و زندگی‌ات شیرین است
مرگ در لانه‌ی زنبور نمی‌دانی چیست

دختر اَبروی کمان‌دارِ کمین کرده‌‌ی من
سر جدا کردی و ساطور نمی‌دانی چیست؟

دختری کفش طلا گم شده در پیرهنم
داستان‌های شما گم شده در پیرهنم

تا که شیر از شبِ نخجیر به من برگردد
چند آهوی رها گم شده در پیرهنم

یاوه می‌گویم و شاید که حقیقت دارد
چند وقتی‌ست خدا گم شده در پیرهنم

من که در جنگلِ او طوطیِ سرگردانم
نسَبم را به کدام آینه برگردانم

متولد شده در شعر، جنینی که تویی
نابِکارم، چه بکارم به زمینی که تویی
برفی و کوه برای تو نشیمن‌گاه است
آه اگر آب شود قله‌نشینی که تویی

سرِ عقل آمده‌ام پا بگذارم بانو
سرِ زانوی خودم سر بگذارم بانو

من که باشم که از آغوشِ تو سودی ببرم
من همین بس که از آتشکده دودی ببرم

آی سر کرده‌ی در پرده‌ی تنبور به دست
چار مضراب بزن یک‌سره بر هر چه که هست

پل نبستم که به آغوشِ تو سر بسپارم
پل شکستم که به رودِ تو قدم بگذارم

رود دریا شد و دریا به خیابان پیچید
اتوبوسی که نیامد سرِ میدان پیچید

زورقِ ساحلی‌ام، اسکله‌ی تزیینی
دستِ بیرون زده از موجِ مرا می‌بینی؟

خطِ پُر حادثه‌ام، منظره‌ی تو در تو
آه اگر باز شود در، تو نباشی آن سو

دَر ولی صخره‌ی سنگ است که ویران نشود
آن‌که بی‌من چمدان بست پشیمان نشود

کفشِ تردید به پا کردم و راه افتادم
شادم از این‌که به این روزِ سیاه افتادم

بعدِ هر نامه زدی زیر الفبای خودت
کفش پا کردم و رفتی پیِ دنیای خودت

ساده از ماهیِ راهی شده‌ات می‌گذری
تور انداخته‌ای آبیِ دریا ببری؟

تا که بر دار نجنبم، گره محکم زده‌ای
با همان دست که فنجانِ مرا هم زده‌ای

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود غمگینم
چای می‌نوشم و در چای تو را می‌بینم

مثل ماهی که به مرداب بیفتد گیجم
مثل قلاب که در آب بیفتد گیجم

تا که شطرنج تویی مات منم، کیش منم
کافِ کندوی عسل، نوش تویی، نیش منم

گرگ و میش است هوا، گرگ منم، میش تویی
ظهرِ غمباره‌ی طوفانیِ در پیش تویی

مثل ماهی که به مرداب بیفتد گیجم
مثل یک بچه که از تاب بی‌افتد گیجم

زنِ رسواگر و سودا زده برگرد به قبل
قبل از آنی که بیایند و بکوبند به طبل

خاک اگر پنجه به آرامشِ رودم بزند
یا که آتش به سراپای وجودم بزند

باد اگر بر سرِ گیسوی تو بدخواب شود
آب اگر دورِ خودش پیچد و گرداب شود
من بعید است به نزدیک شدن فکر کنم
استوایی‌تر از آنی که یَخت آب شود

عاقبت عشق به یک خاطره می‌پیوندد
کفش می‌ساید و می‌خندد و دَر می‌بندد

خانه تابوتم و مبهوت، نخواهی آمد
سبدم پُر شده از توت، نخواهی آمد

می‌رسی نامه‌ی بر باد ولی بعد از مرگ
من تو را می‌بَرم از این ولی…

 

دانلود دکلمه با صدای شاعر

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد