شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

از خودم مثل مرگ می ترسم _ سید مهدی موسوی

از خودم مثل مرگ می ترسم ، مثل ِ از زندگی شدن با هم

هیچ چی واقعاً نمی فهمم ! هیچ چی واقعاً نمی خواهم !!



دارم از اتفاق / می افتم ، مثل ِ از چشمهای غمگینت

مثل ِ از زندگی تو بیرون ! می زنم / زیر گریه ات را هم



در تنم وزنه های بی ربطی ست که مرا می کـُند به صندلی ام

در دلم بادِ رفته بر بادی ست که ترا تا همیشه در راهم ...



که بدانـم ترا نمی دانم ، که بدانـی مرا نمی دانی

که بداند دلـم گرفته ترا ، که بداند تمـام دنیا هم !



ریملت روی گونه می ریزد وسط اشکهای بچّگی ام

مثل یک موشک قراضه شده که بجا مانده بر تن ِ ماهم



مثل ِ یک موش کوچک از مغزم که ترا هی پنیر سوراخ است!

که فقط می دود همین لحظه ، همه ی روزها و شبها هم !!



قهوه ی روزهای بی خوابیم ، به تو هی می خورد به بخت سیاه

مثل یک مهدی ِ تمام شده ، که کم آورده و ... الـفبا هم...
ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است _ سید مهدی موسوی

این چار برگ خشک شده مال دفتر است

نه! آخرین قمار من و دست آخر است


من را به چاه درد خود انداخت و گذشت

هر کس که گفت با من خسته برادر است...


گفتید عاشقید و به من...آه! بگذریم

چون شرح ماجرای شما شرم‌آور است...

گفتید:"بی کسی به خدا سرنوشت توست

تنهاترین پرنده عالم کبوتر است"

گفتید:"زندگی کن و خوش باش و دم نزن"

این حرفها برای من از مرگ بدتر است


سرباز برگهای مرا جمع می‌کند

ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد