شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

از چشم هام، آدم دلتنگ می برند _ سید مهدی موسوی

از چشــم هام، آدم دلتنگ می بَرَند

با جرثقیل از دل من سنگ می برند

فحشـی ست در دلــــم کـــه شدیداً مؤدّب است

در من تناقضی ست که هر روزش از شب است

خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها

پرواز مـــی کنند مرا قورباغـــه ها

از یاد مـــی برند مــــرا دیگـــــری کنند

از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند

در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند

درباره ی زنـــی کــــه منــم داوری کنند

با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان

در حقّ ما برادری و خواهـری کنند!!

چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود

با ابرهای غمــــزده خاکستــــری کنند

ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجـن

بگذار تا خران چمن! نوکری کنند

ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!

در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند

از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!

بیچاره دشمنان شما! ما کـه دوستیم!!

از دعــــوی ِ برادری ِ با سبیــل ها!

تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها!!

از تخت هـــای یک نفــره تا فشار قبر

خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها

در جنگ بین باطل و باطل کـــه باختم

دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!

دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم

امــروز مــــی برند مـــرا جــــرثقیل ها

چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم

اثبات مــــی کنند تمـــــــــام ِ دلیـــــــل ها

در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای

آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!

ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند

دارند بیت هـــام به من فحش می دهند

پرونده ای رها شده در بایگانی ام

از لایه های متن بیا تا بخوانی ام

باران نبود، امشب اگـــر گــونــه ام تر است

بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!

از نام هـــا نپــــــرس، از این بازی ِ زبان!

قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است

از کودکیت، اکثــــر ِ اوقات درد بود

تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود

شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر

شاعر شدی ولـــــی ادبیـــــّات، درد بـود!

داری من و جنـــــون مرا حیف می کنی

داری شعار می دهم و کِـیف می کنی

در شـهر ما پرنده ی با پــــر نمی شود!

آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود

اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق

جـــــز وقت ارث با تــــــــو برادر نمی شود

از «دستمال» اشکی من استفاده هاست!!

نابرده رنـــــــج، گنــــــــج میسّر نمی شود!!

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم

از شعر گریــــه می کنــــــم و شعر می شوم!

از کاج هام موقــــع چاقــــو زدن توام

بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!

افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها

محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها

تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها

از دادن ِ تمامـــی ِ … در جشنواره ها

شب های حرف و س.ک.س ِ به سیگار متـّصل

و اشک هـــــای شـــــعر، کنـــــار ِ در ِ هتـــــــل

دارم سؤال مــــی شوی از بـی جواب ها

بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها

تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم

تا کز کنــم دوباره به کنج ِ کتاب ها

از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست

در ابتدای قصّـــــه کــــــه یک جور انتهاست!

تا صبــح عــر زدن وسط ِ دست های تو

بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست

از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها

از آسمان محـــو شده پشت دودها

از قصّــــه ی دروغــــی ِ آدم بزرگ ها

تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!

تسلیم باد/ رفتن ِ نامـوس ِ باغ ها

آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها

یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد

افتادن ِ  من  از  همـــــه ی  اتفــــــاق  هـــا

جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند

و بار  مـــی بــرنــــــد  کماکان  الاغ هــــــــا!

در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات

از خانه ام! بـــه گوشه ی امن ِ اتاق ها

پاشیدن ِ لجـن به جهان ِ مؤدّبت!

عصیانگری قافیه در قورباغه ها!!

لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت!

بهتت زده! شکسته در این شــهر باورت

به دست دوست یا که به آغوش امن عشق

این بار اعتمـــاد کنــــــی خاک بـــــر سرت!!

خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست

ای زندگــی بمیر! کــــــه صبرم زیاد نیست

از زنگ بـــی جواب ِ کسی در کیوسک ها

از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!

از بحث روزنامـــه ســــــر ِ کارمـــزدها

از بوی دست های تو در جیب دزدها

تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها

از پاک کــــردن ِ همـــــه با آفتابه ها

از چند تا معادلــــه و چند تا فلش

از یک پری که آمده از راه دودکش

از انحراف من وسط ِ مستقیـــــم هـــــا!

از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!

از گریـــــه ی تمـام شده بعد ِ چند روز

از بالشم که بوی تو را می دهد هنوز

از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست

از اینهمه بپرس:

چرا حال من بد است؟!!

از این شب برهنـــــه چراغ مرا بگیر

از قرص های خسته سراغ مرا بگیر

دستــی بــه روزهـــای خرابـــــم نمی بری

از چشم های توست که خوابم نمی بری

دارد جهـــان، غرور مرا مَرد می کند

سگ لرزه هام زیر پتو درد می کند

*

رد می شود شب از بغل من، سیاهپوش

با گریه هستمت که اگر نیستم به هوش

پوشانده شب تمامی این شهر زشت را

خوابیده است داخل سوراخ، بچّه موش!

شب می رسد… و تنها از، اینهمه سیاه

آوازهــــــای رفتگری مـــی رسد به گوش

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

«ماتریکس من و تو» _ یغما گلرویی

بعد از ما

پیج‌های عاطلمان باقی می‌مانند

در facebook

چون روح‌های سرگردانی

که با خود حمل می‌کنند

چمدانی لب‌ریز خاطره را...



بعد از ما

ایمیل‌های فراوانی برایمان فرستاده می‌شود

از آشنایان بی‌خبر،

هم‌کلاسی‌های قدیم،

شرکت‌های تبلیغاتی،

لاتاری‌های یک میلیون دلاری حتا

با خبر برنده شدن...



و ایمیل باکسمان

ـ چون سگ ولگردی

که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگ‌زده عاجز است ـ

توانِ خواندن آن ایمیل‌ها را نخواهد داشت...



بعد از ما

تا همیشه منجمد می‌شوند کلماتمان

در وبلاگ‌هایی که این‌بار

صاحبانشان هک شده‌اند...

اما دوستت‌دارمی

که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم

با مرگِ اینترنت هم از بین نمی‌رود!

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تنهایی _ دریتا کومو

تنهایی
 
«تنهایی» تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من.

جمعه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد!

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را...



«تنهایی» زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد.

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند.

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند!



«تنهایی» دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد!

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت.

کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز!



« تنهایی» اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد!

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار،

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه می‌شود.



«تنهایی» خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی.



«تنهایی» عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی.

«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،

وقتی تو رفته‌ایی از این خانه،

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﻢ ؟ _ یغما گلرویی

ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﻢ ؟

ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﻢ ﺗﻼﺷﯽ ﻧﮑﺮﺩﯼ ؟

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﭘﯿﺪﺍ
ﮐﻨﯽ ؟

ﻓﮑﺮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ، ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ؟

ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﻦ ﻭ
ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ..

ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺮﺹ ﺗﺮﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ..

. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﮑﺚ ﮐﻨﺪ ....

ﺑﭽﮕﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﺖ ﺑﺸﻮﺩ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺣﺘﯽ ﺩﻟﻘﮏ ﻫﻢ ﺑﺸﻮﺩ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﮕﻮﯾﺪ ...

ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ . ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ
ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻮﯼ ...

ﺳﺮﺵ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﭼﻨﺪﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺑﺸﻮﺩ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ...

ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺑﮕﻮﯾﯽ " ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻣﻦ ﺩﻕ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ " ..

.ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﯽ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ؟

ﺑﻪ ﮐﯽ ﺫﻭﻝ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ ...

ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﻭ ﮐﻤﺘﺮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ ..

ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ... ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯼ ... ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ...

ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻣﻮ .. ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﻣﻮ ....

ﻭ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...

ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﻭ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﯼ ..

. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ...

ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ ...

ﭼﻮﻥﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ...

ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ ..ﻣﻦ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ...

ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺗﻠﺨﯽ ﺷﺪﯼ ...

ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ...
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

«بل‌که پنجاه سالِ دیگر...» _ یغما گلرویی

یک روز،
 
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
 
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
 
در ایوانِ پاییز
 
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
 
که در جوانی‌ات
 
عاشقِ تو بود.
 
 
شاعری که اگر زنده بود
 
هنوز هم می‌توانست
 
موهای سپیدت را
 
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
 
و در چینِ دور چشمانت
 
حروفِ مقدسِ نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد...
 
 
یک روز
 
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
 
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
 
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
 
و بار دیگر به یادخواهی آورد
 
سطرهایی را که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
 
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
 
و این شعر در آن روز
 
 
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود...
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد