شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

شعر "امسال هم پیراهن خونی من مد بود" از سید مهدی موسوی

امسال هم پیراهن ِ خونی ِ من، مُد بود

امسال هم رؤیایمان آنچه نمی شد بود

 

امروز هم با گریه و گیتار می خوابی

امروز هم غمگین ترین جشن ِ تولد بود


فریادهایت از حرامی های شیش و هشت

تا بستگی پای تو، تا راه بی برگشت


از غربت دنباله دارت در شب مستی

از کوچه های «کلن» تا شب های «گوهردشت»


آهنگ استفراغ تو در این شب ِ زوری

تا دفع خون از مقعدم از اینهمه دوری


از گریه ام در خانه ای در حال ویرانی

از «چیز»هایی که نمی گویم... که می دانی...


شهریور است و شهر ما عمری ست پاییز است

«چیزی» نمی گویم که می دانی دلم «چیز» است


فریاد تو از زخم ها در بُهت سالن ها

تا حال مردم با کلیپ رقص «رپ کُن»ها!


این روزها... این روزها بدجور بی رحمند

این «هیچ کس»هایی که دردت را نمی فهمند


چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی

«از تو بدش می آید» این دنیای طاعونی


آنها که روی «چیز»شان ماندند تا ماندند

«بهرام»های گور را در گور خواباندند


می ترسی از این دشنه ها که داخل سینی ست

می ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی ست


یاران ما مُردند از بس روز و شب مُردند

شب دزد آمد... خانه را، ویرانه را بردند!


ورچیده شد پای من و تو، «شاملو»، تاریخ...

گاو «حسن» را پشت ِ میز ِ شام ها خوردند


قبل از شروع بازی ات، زد سوت پایان را

در ماه «تیر»ش تجربه کردیم «باران» را


که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا

شب ها جلوی چشممان بردند یاران را


فرداش جوک گفتیم و خندیدیم از عشقش

شب ها بغل کردیم اگر «همجنس»هامان را


«در سال بد در سال باد و سال اشک و شک»

در سال پیدا کردن ِ هر جرم بی مدرک!


در «سال خون» در «پارتی» مشروب می خوردیم

که خوب می مردند تا ما خوب می خوردیم!!


خوردیم و می خوردیم! این قانون آخور بود

زیر شکم خالی شد و توی شکم پُر بود


یک بسته خواب آور، سرنگ ِ پُر شده از هیچ

در دست های خسته ی آقای «دکتر» بود


در «مستراحی» به بزرگی زمین ریدیم

دنیا به من خندید و ما با مرگ خندیدیم


که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت

یک درصد ِ ناچیزتر، امّید امکان داشت


سارا اناری داشت غیر از قلب مجروحش

بابا سوار اسب می آمد، کمی نان داشت


می سوخت از تب، خواب های واقعی می دید

بیمار روی تخت من، بدجور «هذیان» داشت


نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون

گل داد آخر سینه های عاشقان در خون


خاموش شد مثل چراغی آخر ِ دنیا

فریادهای آخرین «آوازه خوان در خون»


خاموش شد تاریخ... قرن بی فروغی بود

جز «فصل سرد» تو، همه چیزش «دروغی» بود!


خفاش ها انگار با فانوس همدستند!

خاموش شد تاریخ... نه! لب هاش را بستند


«وقتی که» «یغما» اشتباهی از سفر برگشت

که «انزلی» را خواب دیدم توی «گوهردشت»


«وقتی که» ترس از سایه ات... پاییز ِ بی حرفی

«وقتی که» اشک ِ «فاطمه» در یک شب برفی


دلشوره ی دائم از این دنیای پیچاپیچ

«وقتی که» هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "دکتر این بار برایم نم باران بنویس" از مهتاب یغما

پرسه

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است

بره‌ی لعنتی‌ام عاشق گرگی شده است

 

سرد شد از تن من دل به خیابان زد و رفت

گرگِ من بره نچنگیده به باران زد و رفت...

 

آه دکتر! لب او «صبر و ثباتم» می‌داد

بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می‌داد!

 

آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است

نفست همدم مردم شده باشد، سخت است

 

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد

بره‌ام میل به بوسیدن گرگی دارد...

 

دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس

دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "حال من حال و روز خوبی نیست" از رویا ابراهیمی

حال من حال و روز خوبی نیست

خسته ام، خسته، او نمی فهمد

این طبیعی ست ببر زخمی را

ببر روی پتو نمی فهمد

 

بین ما مرز درد فاصله بود

مثل یک رشته کوه پیوسته

مثل یک صهیونیست غمگین که

به زنی توی غزه دل بسته

 

من به پایان خویش معترفم

جفت پرواز او نخواهم شد

من همین جوجه اردک زشتم

حتم دارم که قو نخواهم شد

 

خسته ام مثل تیربار از جنگ

مثل تیغ غلاف گم کرده

مثل مردی که نصف دینش را

در میان طواف گم کرده

 

حال من حال تخت جمشید است

حال یک مرزبان ایرانی،

آخرین تیر آخرین سرباز،

آخرین لحظه قبل ویرانی،

 

ترس قبل از شکست را تنها

مرد در حال جنگ می فهمد

حال یک کوه رو به ریزش را

اولین خرده سنگ می‌فهمد

 

زندگی؟! در لباس شعبده باز

سر گرفتی کلاه پس دادی

در ازای مداد رنگی هام

تک مداد سیاه پس دادی

 

زندگی؟! روزهای خوبت هم

مثل این شعر تلخ و دلگیرند

قبل رفتن فقط بلندم کن

شاعران ایستاده می میرند...

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

شعر "دلتنگ یعنی سیب سرخ خانه ات بودم" از رویا ابراهیمی

دلتنگ یعنی سیب سرخ خانه ات بودم

از خانه ی بیگانه اما سیب می چیدی

 

یعنی در آغوشت به دنبال خودم بودم

اما تو در ذهنت زن همسایه را دیدی

 

دارم تصور می کنم او را در آغوشت

لعنت به دستت لای موهای زنی دیگر

 

یک روز خواهد کشت من را این خودآزاری

لعنت به تصویر تنت روی تنی دیگر

 

دلتنگ یعنی سعی کردم کور و کر باشم

دیدم تو را با او به روی خود نیاوردم

 

حتی شبیه او شدم شاید که برگردی

موهای خود را شکل او هر بار مش کردم

 

باز اتفاقی حلقه ات جا مانده در خانه

باز اتفاقی رفتی و به کوچه پیوستی

 

این سال ها هر بار روز زن که می آید

باز اتفاقی کار یا ماموریت هستی

 

بابای خانه دخترت بدجور دلتنگ است

بابای خوب قهرمان! بابای تزیینی!

 

این روزها هر شب به خانه دیر می آیی

تا می رسی هم می روی اخبار می بینی

 

من را بغل کن مرد من! پس شانه هایت کو؟

بیدار کن من را از این کابوس تکراری

 

ول کن دروغ صخره و ماه و پلنگش را

وقتی خودت هم ماه را در بیشه ات داری

 

من را بغل کن قبل رفتن این منی را که

کُشتی ولی روحش میان خانه سرگشته است

 

باشد برو اما دوباره باز می گردی

قاتل همیشه به محل جُرم برگشته ست

 
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شعر "سگ بزن روی مستی اعصاب" از سید مهدی موسوی

سگ بزن روی مستی اعصاب

شب ِ این جمع را خراب بکن

جبر با احتمال ِ صد در صد

روی من واقعا حساب بکن!

 

گریه کن باز و «داریوش» بخوان

خفه کن رقص و پایکوبی را

تا که «فریاد زیر آب» شویم

طعم ِ ته مانده های خوبی را

 

توی زیبایی ات شعار بده

موی تب کرده را به باد بریز

عرق کارگر شو قبل از مزد!

اولین پیک را زیاد بریز

 

با همه مثل آفتاب بخواب

اهل عصیان ِ توی عصیان باش

شام را در کنار گرگ بخور

خار ِ در چشم ِ گوسفندان باش

 

روی من واقعا حساب بکن

حل شو در استکان، «چرا»یت را

مخفی ام پشت عینک دودی

جنبش ِ سبز ِ چشم هایت را

 

دود سیگار باش و سیگاری

دست ها را بمال بر سقف ِ...

گیج و دیوانه وار ارضا شو

توی یک ارتباط بی وقفه

 

سبز شو مثل برگ های لجوج

توی تهران ِ تا ابد دودی

فکر کن من، توام!... تو، من هستی...

درک کن عاشق جنون بودی!

 

چشم را خیره کن به این گلّه

سگ شو از خشم ِ آن دو تا برّاق

با زمین و زمان و مضمونش

حرفت این بود و هست: استفراغ!

 

قایمم کن ته ِ عروسک هات

شهر، آدم بزرگ هم دارد

زوزه سر کن به شوق همراهیم

بیشه جز موش، گرگ هم دارد!

 

مشت ها را بکوب بر دنیا

که کسی ریده توی اعصابت

خنده ای باش مثل پیروزی

جلوی چشم های قصّابت

 

توی زنجیر هم نمی خواهم

پیش ِ آدم فروش گریه کنیم

بغلم کن «شقایق» غمگین

تا که با «داریوش» گریه کنیم

 

گریه کن مثل انتخاب جنون

گریه هایی که از سر ِ شادی ست

آخرین پیک را زیاد بریز

لذت ِ محض، رمز آزادی ست...

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد