شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

نقل _ یغما گلرویی

بعضیا می‌گن‌ ،

شبا تو پایین‌ مایینای‌ شهر

می‌شه‌ اصغر قاتل‌ُ دید که‌ تو کوچه‌ها پَرسه‌ می‌زنه‌ !

یه‌ حلب‌ نفت‌ این‌ دستش‌ُ

یه‌ قوطی‌ کبریت‌ اون‌ دستش‌ !

می‌گن‌ یه‌ حلقه‌ی‌ نور دور تا دورِ سَرِش‌ داره‌ ،

عینهو بُشقاب‌ پَرَنده‌ !

نقله‌ که‌ عمو عزراییل‌ مُرده‌ وُ

زحمتش‌ اُفتاده‌ گردن‌ِ این‌ بابا !

از همین‌ِ که‌ دیگه‌ هیشکی‌ خنده‌ به‌ لَب‌ نمی‌میره‌ !

از همین‌ِ که‌ صُب‌ به‌ صُب‌ ،

سپورا بیش‌تَر از آشغال‌ جنازه‌ از اون‌ کوچه‌ها جَم‌ می‌کنن‌ !

از همین‌ِ که‌ نون‌ِ مُرده‌شور‌ تو روغنه‌ !

از همین‌ِ که‌ همین‌ِ روزگارمون‌ !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت _ رویا باقری

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

 

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت!

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

روی خاک _ فروغ فرخزاد

 

هرگز آرزو نکرده ام

یک ستاره در سراب آسمان شوم

یا چو روح برگزیدگان

همنشین خامش فرشتگان شوم

هرگز از زمین جدا نبوده ام

با ستاره آشنا نبوده ام

روی خاک ایستاده ام

با تنم که مثل ساقه گیاه

باد و آفتاب و آب را

می مکد که زندگی کند

 

بارور ز میل

بارور ز درد

روی خاک ایستاده ام

تا ستاره ها ستایشم کنند

تا نسیمها نوازشم کنند

 

از دریچه ام نگاه می کنم

جز طنین یک ترانه نیستم

جاودانه نیستم

 

جز طنین یک ترانه آرزو نمی کنم

در فغان لذتی که پاکتر

از سکوت ساده غمیست

آشیانه جستجو نمی کنم

در تنی که شبنمیست

روی زنبق تنم

بر جدار کلبه ام که زندگیست

یادگارها کشیده اند

مردمان رهگذر:

قلب تیرخورده

شمع واژگون

نقطه های ساکت پریده رنگ

بر حروف درهم جنون

 

هر لبی که بر لبم رسید

یک ستاره نطفه بست

در شبم که می نشست

روی رود یادگارها

پس چرا ستاره آرزو کنم؟

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است _ نجمه زارع

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شبیه من _ نجمه زارع

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟

 

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من؟

یک شاعر شکسته‌ی تنها شبیه من

 

حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها

در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

 

امروز دل نبند به مردم که می‌شود

این‌گونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من

 

ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است

خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من

 

از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود

مانند مردم است دلت یا شبیه من

 

من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن

در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من

ادامه مطلب...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد