شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یغما گلرویی» ثبت شده است

تو دشمنِ من نیستی! _ یغما گلرویی

تو دشمنِ من نیستی!

هرچند پیرمردهای نیمکت‌نشینِ پارک

هنوز با شنیدنِ نامِ «مصدق» بغض می‌کنند

و بمب‌هایی خردلی که «صدام»

بر «پیرانشهر» و «شلمچه» می‌ریخت

عبارتِ MADE IN U.S.A بر خود داشتند؛


با این‌که سرخ‌پوستانت همچنان

برای فراموش کردنِ کشتارِ اجدادشان می‌نوشند

و «جان‌وین» باز هم بر پرده‌های هالیوود

از سلاخیِ آپاچی‌ها قهرمان می‌شود؛

اگر چه دستِ «لوترکینگ»

-با انگشتِ میانیِ برافراخته به سمتِ «اوباما» -

از خاک بیرون مانده است،

مادرانِ «ناکازاکی» باز هم

کودکان دو سر به دنیا می‌آورند،

در «سایگون»

بجای فحش به یگ‌دیگر «یانکی» می‌گویند

و «پینوشه» در شبِ کودتا

گیلاسش را به گیلاسِ «کیسینجر» زده بود...

باز هم تو دشمنِ من نیستی!

چرا که سال‌ها پیش

در کودکی مُرده‌ام

و کودکان

معنای کلمه‌ی «دشمن» را نمی‌دانند.

کودکی سه ساله‌ام که چشم‌های سیاهش

تاابد مانندِ مدالِ لیاقت

بر سینه‌ی «ویلیام راجرز» تاب خواهند خورد!


گوشت‌های تنم را ماهیان خوردند،

و استخوان‌هایم هرازگاهی

در تورِ ماهی‌گیرانِ جنوب گیر می‌کنند.

«مرگ» مجبورت می‌کند

که فراموش کنی

و ببخشی...

 

من مسافر کوچکِ هواپیمایی بودم

که بالای «خلیج فارس»

موشک خورد. 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

رهایم کردی و رهایت نکردم! _ یغما گلرویی

اینه

 

رهایم کردی و رهایت نکردم!

گفتم حرف ِ دل یکی ستّ

هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،

کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری

 منتظرت خواهم ماند!

چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم

و چهره ی تو را دیدم!

گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم

و صدای تو را شنیدم!

دلم روشن بود که یک روز،

از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!

حالا هام،

از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!

قفط کمی نگران می شوم!

می ترسم روزی در آینه،

تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند

و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!

تنها از همین می ترسم!

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

روشنفکر _ یغما گلرویی

آقای روشنفکر زنش رُ شب کتک زد

آقای روشنفکر به خواننده‌ش کلک زد

دائم مخاطب رُ تا چشمه برد و آورد
بازم مؤلف وقتِ حرفِ قیمتی مُرد

این مردم تسلیمو با لالایی خواب کرد
هر شب با یه بافور تو دستش انقلاب کرد

دنیا رُ خارج کرد دمادم از مدارش
پای بساط عرق و ماست و خیارش

آقای روشنفکر! ای شخصِ تراز اول
پیژامه‌هات آبکش شدن پای کدوم منقل
سنگر گرفتی باز چرا پشت کتابات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟

خانم روشنفکر همه‌ش قیقاج می‌ره
هم ختم انعام، هم شراب‌پارتی می‌گیره

کاری به کار عالم و آدم نداره
وقتی که پیش آینه ابرو برمی‌داره

می‌گه که بیزار از خرافات و خیاله
اما تو دستش دائمن فنجون فاله

می‌خواد که مرد و زن بشن با هم برابر
اما شبا به مرد خونه‌ش می‌گه: سرور

خانم روشن‌فکر! ای شخص تراز اول
تا کی توی کافه‌ فقط حل کردن جدول
بازم که می‌نازی به مارکای لباسات
پس چی شدش رؤیای نو کردن دنیات؟

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

آخ که چه حالی داره! _ یغما گلرویی

خیابان طول دراز

آخ که چه حالی داره !

چِش به راهِت باشم ،

بارون بیاد ،

تو نیای و من

خیسِ خیس

تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ

پیاده گَز کنم ،

خودمُ به خونه برسونمُ

از گِلُ شِلِ روی کفشام

بفهمم که چقدر دوسِت دارم !

آخ که چه حالی داره !

چِش به راهِت باشم ،

بارون بیاد ،

تو هَم بیای و من

دست تو دستِ تو

تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ

پیاده گَز کنم ،

بعد خودمونُ به نیمکتِ پارکِ پَرتِ بَرِ اتوبانْ برسونیمُ

تو از برقِ توی چشامْ

بفهمی که چقدر دوسِت دارم !

آخ که چه حالی داره !

همین خیالا ،

همین آرزوها ،

همین خوشْباوَریا ،

همین اومدْ نیومد کردنا...

زندگیْ دلْدلِ همین همینهاس !

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

هفت شماره ی ساده _ یغما گلرویی

 

شکایت نمی کنم، اما

آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،

دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟

نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!

به اندازه زنگی...

واقعاً نشد؟

واقعاً انعکاس ِ سکوت،

تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه

رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟

نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!

نگو که باغچه ی شما،

از آوار ِ آن همه باران

قطعه ای هم به نصیب نبرد!

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!

من که هنوز همینجا ایستاده ام!

کنار همین پارک ِ بی پروانه

کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...

هنوز هم فاصله ی ما

همان هفت شماره ی پیشین است!

دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!

نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!

نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،

در خاطرت نماند!

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،

حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو

در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد