شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یغما گلرویی» ثبت شده است

می خواهم خیال تو را راحت کنم! _ یغما گلرویی

تقصیر تو نبود!

 

خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
 

خاموش شود!
 

خودم شعرهای شبانه اشک را،
 

فراموش نکردم!
 

خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
 

حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
 

نه تو چیزی بدهنکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
 

خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،
 

بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
 

و عسلهایم
 

صبحانه کسانی باشند،
 

که هرگز ندیدمشان!
 

تنها آرزوی ساده ام این بود،
 

که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
 

که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی
 

و بعد از قرائت بارانها،
 

زیر لب بگویی:
 

«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!»
 

همین جمله،
 

برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،
 

کافی بود!
 

هنوز هم جای قدمهای تو،
 

بر چشم تمام ترانه هاست!
 

هنوز هم همنشین نام و امضای منی!
 

دیگر تنها دلخوشی ام،
 

همین هوای سرودن است!
 

همین شکفتن شعله!
 

همین تبلور بغض!
 

به خدا هنوز هم از دیدن تو
 

در پس پرده باران بی امان،
 

شاد می شوم! بانو!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

«ماتریکس من و تو» _ یغما گلرویی

بعد از ما

پیج‌های عاطلمان باقی می‌مانند

در facebook

چون روح‌های سرگردانی

که با خود حمل می‌کنند

چمدانی لب‌ریز خاطره را...



بعد از ما

ایمیل‌های فراوانی برایمان فرستاده می‌شود

از آشنایان بی‌خبر،

هم‌کلاسی‌های قدیم،

شرکت‌های تبلیغاتی،

لاتاری‌های یک میلیون دلاری حتا

با خبر برنده شدن...



و ایمیل باکسمان

ـ چون سگ ولگردی

که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگ‌زده عاجز است ـ

توانِ خواندن آن ایمیل‌ها را نخواهد داشت...



بعد از ما

تا همیشه منجمد می‌شوند کلماتمان

در وبلاگ‌هایی که این‌بار

صاحبانشان هک شده‌اند...

اما دوستت‌دارمی

که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم

با مرگِ اینترنت هم از بین نمی‌رود!

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﻢ ؟ _ یغما گلرویی

ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﻢ ؟

ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﻢ ﺗﻼﺷﯽ ﻧﮑﺮﺩﯼ ؟

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﭘﯿﺪﺍ
ﮐﻨﯽ ؟

ﻓﮑﺮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ، ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ؟

ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﻦ ﻭ
ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ..

ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺮﺹ ﺗﺮﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ..

. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﮑﺚ ﮐﻨﺪ ....

ﺑﭽﮕﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮐﺖ ﺑﺸﻮﺩ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺣﺘﯽ ﺩﻟﻘﮏ ﻫﻢ ﺑﺸﻮﺩ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺯﻭﺭ ﺑﮕﻮﯾﺪ ...

ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ . ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ
ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻮﯼ ...

ﺳﺮﺵ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﭼﻨﺪﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺑﺸﻮﺩ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ...

ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺑﮕﻮﯾﯽ " ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻣﻦ ﺩﻕ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ " ..

.ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﯽ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯽ ؟

ﺑﻪ ﮐﯽ ﺫﻭﻝ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ ...

ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﻭ ﮐﻤﺘﺮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ ..

ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ... ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯼ ... ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ...

ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻣﻮ .. ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﻣﻮ ....

ﻭ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...

ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﻭ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﯼ ..

. ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ...

ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ ...

ﭼﻮﻥﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ...

ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ ..ﻣﻦ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ...

ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺗﻠﺨﯽ ﺷﺪﯼ ...

ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ...
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

«بل‌که پنجاه سالِ دیگر...» _ یغما گلرویی

یک روز،
 
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
 
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
 
در ایوانِ پاییز
 
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
 
که در جوانی‌ات
 
عاشقِ تو بود.
 
 
شاعری که اگر زنده بود
 
هنوز هم می‌توانست
 
موهای سپیدت را
 
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
 
و در چینِ دور چشمانت
 
حروفِ مقدسِ نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد...
 
 
یک روز
 
بل‌که پنجاه سالِ دیگر
 
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
 
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
 
و بار دیگر به یادخواهی آورد
 
سطرهایی را که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
 
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
 
و این شعر در آن روز
 
 
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود...
ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد