یک سرنوشت سه حرفی ، خالیست در کنج جدول

فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول

 

آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه

در دود خاکستر اینجا مردی است در پای منقل

 

سر درد داریم و گیجیم ، اینرا نباید بگوئیم

این چیزها مشکلی نیست ، بعدن خودش می شود حل

 

این گرگ های گرسنه ، عادیست ولگرد باشند

ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل

 

باید فداکار باشیم ، دارد قطاری می آید

پیراهنم را بسوزان ، باید بسازیم مشعل

 

این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان

یک گوشه ی شومینه ی گرم ، در یک اتاق مجلل

 

من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم !

ها ! راستی " مـرگ " ، دیگر حل شد معمای جدول