زیادتر از سهم خود 

دفتر سیاه کردم

در آرزوی نوشتنِ شعری 

که باعث شود

از آسمانِ سرتاسر جهان 

بارانِ نان ببارد...

زیادتر از سهمِ قدم‌هایم

گذشتم از خیابان‌های پاییز

با امید گره خوردن 

به نگاهی 

که پناه‌گاهی باشد

در آژیرقرمزهای زننده‌ی 

این روزگار...

زیادتر از توان خود باطوم خوردم

برای برآوردِ آرزویی 

که لورکا و نرودا و حکمت

و شاعرانِ دیگر

به برآوردنش کوشیده بودند...

زیاد مُردم

برای کمی زنده‌گی کردن

در کنارِ تو!