در درونم زنان بسیاری 

دوست دارند پیرو ات باشند 

بعد یک عمر سلطه می خواهند 

گوشه ای از قلمرو ات باشند

 

در درونم زنان بسیاری 

مثل یک صخره محکم و سردند 

تو ندیدی، همین ابرزن ها 

در نبودت چه گریه ها کردند 

 

در دلم هر زنی قوی تر بود 

بیشتر، رفتنت شکستش داد 

هر که در من به عشق می خندید 

گریه آورتر از نفس افتاد 

 

خسته ام ، خسته از قوی بودن 

درد اما قوی ترم کرده 

پشت قدرت غرور غمگینی ست 

که فقط منزوی ترم کرده 

 

پادشاهی شدم که می داند 

جنگ مغلوبه را نخواهد برد 

پچ پچه در سپاهش افتاده ست...

صبح فردا شکست خواهد خورد 

 

دستهایم دو پرچم صلحند 

سپر انداختم ، نگاهم کن 

از تو غیر از خودت پناهی نیست 

شانه ات را پناهگاهم کن

 

زیر شالم جزایری بکر است 

بغلم کن که کاشفم باشی 

شب تاریخ هجری بوسه ست

لب بجنبان ، مصادفم باشی 

 

آسمان با تو زیر پای من است 

ناز از نردبان چرا بکشم؟ 

تو اگر ناخدای من باشی 

منت از بادبان چرا بکشم؟ 

 

عشق گاهی اسارتی محض است 

بی سلاحم، مواظبم هستی؟ 

می سپارم به تو جهانم را 

عشق یعنی : مراقبم هستی