بعد از آنکه دل برید و رفت سوی دیگری

خو نکردم بعد او، حتی به بوی دیگری

چاره دردم نشد مستی، نکن اصرار باز

پُر نکن دیگر برای من سبوی دیگری

آه از تقدیر، از این روزگار سنگدل

اشتباه انداخت، سیبم را به جوی دیگری

آری ای آیینه، حق داری که نشناسی مرا

چون که برصورت ندارم رنگ و روی دیگری

بی وفایی که مرا رسوای خاص و عام کرد

حال می بینم که بسته دل به موی دیگری

آبرویش میشود بازیچه دست کسی

او که بازی میکند با آبروی دیگری

دیگری از تو تنت را خواست، من عشق تو را

آرزوی ما کجا و آرزوی دیگری