شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۳ مطلب با موضوع «نجمه زارع» ثبت شده است

خورشید پشت پنجره‌ی پلک‌های من _ نجمه زارع

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من

من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

 

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو

حالا بریز هستی خود را به پای من


وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند

خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

 

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز

تکرار می‌کنند تو را در صدای من


آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس

در شهر نیست باخبر از ماجرای من


شاید که ای غریبه تو همزاد با منی

من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

تو نیستی _ نجمه زارع

تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت...

غیر از تو من به هیچ‌کس انگار هیچ‌وقت...


این‌جا دلم برای تو هِی شور می‌زند

از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‌وقت...

 

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است

من باورم نمی‌شود، اخبار هیچ‌وقت...

 

حیفند روزهای جوانی، نمی‌شوند

این روزها دو مرتبه تکرار هیچ‌وقت

 

من نیستم بیا و فراموش کن مرا

کی بوده‌ام برات سزاوار؟... هیچ‌وقت!

 

بگذار من شکسته شوم تو صبور باش

جوری بمان همیشه که انگار هیچ‌وقت...

 

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد _ نجمه زارع

گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد

هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد

 

روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

 

بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد

 

خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد

خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد

 

سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس

دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد

 

ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد _ نجمه زارع

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

دلم در آتش آن اتفاق می سوزد

 

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است

و طرز زندگی ام کاملن عوض شده است

 

صدای کوچه و بازار را نمی شنوم

و مدتی است که اخبار را نمی شنوم

 

اتاق پر شده از بوی لاله عباسی

من و دو مرتبه تصمیم های احساسی

 

اتاق ، محفظه ی کوچک قرنطینه

کنار پنجره ــ بیمار ــ صبح آدینه

 

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید

دو قلب کوچک همزاد ، همزمان لرزید

 

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد

تب تکلف تقدیر زیر و رویم کرد

 

نگاه های شما یک نگاه عادی نیست

و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست

 

تو حس مطلع رنجیدن و بزرگ شدن

و خط قرمز دنیای کودکانه ی من

 

من و دو راهی و بیراه ها و زوزه ی باد

و مانده ام که جواب تو را چه باید داد

 

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد

 

هوای ابری و اندوه باید و شاید

هنوز پنجره باز است و باد می آید

 

چقدر خسته ام از فکر های دیرینه

به خواب می روم اینجا کنار شومینه

 

چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار

و خواب های تو درباره ی من است انگار

 

چراغ خانه ، چراغ اتاق روشن نیست

هنوز آخر این اتفاق روشن نیست

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق _ نجمه زارع

ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق

چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق

 

چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

 

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

 

من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همین‌که: "برو، در پناه حق "

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد