شعر سیاه

بهترین شعرهایی که خوانده ام

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منیره حسینی» ثبت شده است

شعر "تو می روی به قرارهایت برسی" از منیره حسینی

تو می روی به قرارهایت برسی

که کاری اند

مثلِ زخم های من

 

می بوسی ام

چمدان بر می داری و 

صدایم پشتِ دری بسته خفه می شود

 

گفتم مراقب باش 

آسمان امنیت ندارد

 

از پشتِ گوشیِ خاموش 

صدای تکه تکه شدنِ ابرها می آید

صدایِ امواجِ آغوشِ زنی 

که فکر می کند 

دست هایش

مثل چتر نجات باز می شوندو 

کودکش لحظه ی فرود لبخند می زند

 

پشتِ گوشیِ خاموش 

صدایِ قلبم

با موتورهای هواپیما از کار می افتد

تعادلِ حالم به هم ریخته است

به هم ریخته کانال های اعصابم

اخبار فقط فکر مرا پخش می کند 

که رادارها از تو خارج شده اند

هُوَالباقی

رادارها زن ها را نادیده می گیرند

هُوَالباقی

رادارها از بچه ها چگونه می گذرند

هُوَالباقی

 

ازاَلباقیِ مسافرها که صندلی هارا پر کرده اند 

تا جایم خالی نباشد 

بی خبرم

شاید در آخرین لحظه کسی را 

با من اشتباه و آرام گرفته باشی

من که نمُرده ام

بیشتر از روزهای قبل می خندم

 

آسایش گاهی چُنان دیوانه ام می کند

که هر روز قرص هایم را 

دورتر می اندازم

حالم خوب است 

و این را 

تمامِ آسایشگاه هایی که پذیرشم نکرده اند

گواهی داده اند

 

از مجموعه خیلی چیزها روشن میشود

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

شعر "حال من" از منیره حسینی

خیابان

حال مرا کسی درک می کند

که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر

به یاد کسی افتاده باشد

کسی شبیه تو

که تا دست هایت را باز می کردی

خطوط این جاده مرا به آغوشت می رساند

این سال ها اما

از تمام خیابان ها

جواب سربالا شنیده ام

می ترسم

از مسیرهایی که منحرفت کرده اند

و دوراهی هایی

که در یکی بود و یکی نبود

مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند

می ترسم و

حال مرا

تنها کلاغی درک می کند

که هیچ وقت به خانه اش نخواهد رسید.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد

شعر "گفتند مرده ای" از منیره حسینی

گفتند مرده ای

و مرا از شناسنامه ات آزاد کردند

 

قبرستان

از مرگ های عادی پوشیده بود

و یک گور مشکوک

چه قدر توانسته لباس شخصی پنهان کرده باشد؟

لباس ها

از تن کبود تو هم می ترسند

از حرف هایی که اگر دکمه دکمه از دهانم باز شوند...

باید برایت تعریف کنم

هربار که به نشانی ات نزدیک می شوم

مرا مثل نامه ی برگشتی

برمی گردانند

 

باید تعریف کنم

وقتی صدای شکنجه هایت

پشت میله های سینه ام حبس می شد

چه قدر از بودنت آرام می شدم

_باید نفس می کشیدی_

 

گفتند مرده ای

و مرا از شناسنامه ات آزاد کردند

 

آزادی!

چگونه با این حروف دست و پا شکسته

به خانه رسیده ای؟

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

مجسمه _ منیره حسینی

تو هیچ وقت یادت نمی آید

چگونه ایستادم رودرروی دوروبرم

و طناب پوسیده ی زندگی ام را

انداختم

گردن هرکه مرا در آغوش چاه می دید

-اطرافیانم همه اعدام شدند -

یادت نمی آید

لااقل بگو

چگونه می شود

در عمق دوست داشتن کسی

برخاطراتت شلیک شود

و فراموشی

سوراخ

سوراخ مغزت را بگیرد

آیا این گلوله های خشمگین

دوستان اعدامی من نیستند

و این زن

که اصرار دارد بمیرد

شکل مجسمه ای در خانه ات نمی شود؟

 

می خواهم در اتاقت باشم

زمانی که در آغوشش ...

زمانی که درِ گوشش ...

به چشم هایت زل بزنم

ظلمات را ببین !

چشم هایم چراغ اتاقت شده اند

که پیش از هر هم آغوشی

با اشاره ای خاموش می شوم

ادامه مطلب...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد

نیامدی _ منیره حسینی

یک روز

پوستم را کنار می زنی

و استخوان هایم را مثل عتیقه ای بغل می کنی

من آن روز تو را

از دو حفره ی تاریک نگاه می کنم

از حفره ای تاریک صدایت می زنم

و درگوش های خودم می پیچم

تو حرفی بزن

از تاریکی در نمی آیم

می ترسم

نور

تک تیراندازی باشد

که هردو چشمم را بزند

دیگر چگونه تورانگاه کنم؟
 

در دست هایت

دردهای منند

که تجزیه می شوند

بگذار به طبیعت خودم برگردند

از من

تنها لبخندی برای توست

که آنقدر نیامدی

تا بر اسکلت لب هایم ماسید

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد